فاطمه سادات و جدال با بيماري
عزيز مامان هفته پيش بيمار بودي الهي ماماني بميره و تو رو بيمار نبينه يك شنبه شب بيماري وجود نازنينتو فرا گرفت تمام شب تب داشتي و من و بابايي بالاي سرت بيدار بوديم من كه حسابي نگران شده بودم همش گريه ميكردم و از خدا ميخواستم زودتر خوب بشي حالت تهوع شديدي هم داشتي و اين مارو حسابي نگران كرده بود و به شدت ترسيده بوديم همش فكر ميكرديم كه تو چي خوردي كه مسموم شدي در صورتي كه من هميشه مواظبت هستم كه چيزي از زمين برنداري و بخوري و يا چيز الوده اي تو دهنت نكني چه شب طولاني و بدي بود اون شب،هيچ وقت براي صبح شدن اين همه انتظار نكشيده بودم خدايا خدايا وجود اين فرشته هاي كوچولو هيچ وقت بيمار نشه الهي امين فردا صبح كه رفتيم دكتر...
نویسنده :
مامان ثمینه
8:45