فاطمه سادات فاطمه سادات ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

ناناز مامانی و بابایی

ساداتي جونم به خونه خوش اومدي

اين هم عكس ساداتي در تاريخ 90/10/20 يعني يك روز بعد از به دنيا اومدنش بابامرتضي به يومن ورود ساداتي جون قبل از ورود به خونه جلوي پاش گوسفند قربوني كردن و تو پيشوني ساداتي نشونه گذاشتن   ...
17 ارديبهشت 1391

قربون اون لبهاي كوچولوت برم

فاطمه جونم ماماني قربونت بره ديشب با،بابايي رفتيم سونوگرافي تا مطمئن بشيم فاطمه جونمون حالش خوبه زماني كه دكتر داشت سونو ميكرد گفت خانم آدامس قورت دادي؟ منم كه نگران شده بودم سريع گفتم نه،چطور مگه؟ گفت ني ني اتون داره آدامس ميجوه با نگراني نگاه كردم به مانيتور ،ديدم توي وروجك تند و تند داري يه چيزي رو ميجوي چقد از اين حرف دكتر و كار تو خنده ام گرفته بود واي اگه اون لحظه ميشد يه عالمه بوست ميكردم  الهي قربونت برم كه اينقد تو بانمكي  وقتي واسه بابايي تعريف كردم كه تو چيكار ميكردي ،دلش ميخواست اون هم ديده بود كه گل دخترش چطوري داره اون دهن كوچولوش رو هم ميزنه  آخ آخ از اون لحظه اي كه دكتر داشت سو...
29 آبان 1390

فاطمه سادات عزيزم سلام

سلام گل مامان خوشكلم خوبي؟ با تكونهايي كه ميخوري نشون ميدي خوبي ،خداروشكر ماماني قربونت بره ،وقتي بابامرتضي واست قران ميخونه اروم ميگيري و تكون نميخوري مثل اين ميمونه كه داري گوش ميكني   بعد شروع ميكني به تكون خوردن ، من و بابايي كلي ذوق ميكنيم الهي قران هميشه مواظبت باشه من و بابايي دوست داريم وقتي بزرگ شدي حافظ قران بشي انشالله ...
11 آبان 1390

به به چه اسم قشنگي داري فاطمه سادات

ني ني عزيزم من و بابا مرتضي تصميم گرفتيم اسم شما رو  فاطمه سادات بذاريم هم اسم جده سادات هست و هم اينكه روزي كه قرار بود برم سونو تا ببينيم اون قلب كوچولوت تشكيل شده قبلش با بابايي تصميم گرفتيم اگه همه چي بر وفق مراد بود اسمت رو بذاريم فاطمه سادات تا صاحب اسم قشنگت  از اين به بعد مواظبت باشه امروز داشتم يه وبلاگ مذهبي رو ميخوندم اين جوري نوشته : يونس بن ظبيان مي گويد: حضرت صادق (ع)به من فرمود: آيا مي‌داني معني فاطمه چيست؟ گفتم: مولاي من شما بفرمائيد، حضرت فرمودند: يعني از بديها بريده شده است. جاي ديگه اي هم نوشته بود : شخصي مي‌گويد: خدمت امام صادق (ع)رسيدم در حاليكه به شدت اندوهگين وناراحت بودم....
23 شهريور 1390

جون مامان

دیروز بعد از کلی تحمل استرس تصمیم گرفتم برم سونو تا مطمئن شم نی نی خوشکلم سالمه آخه خیلیها بهم میگفتن حرکات نی نی رو حس میکنی؟ ومنم با کلی ناراحتی میگفتم نه وای خدایا چقد انتظار کشنده است .بعد از کلی منتظر موندن بالاخره اسم منم خونده شده که برم داخل مطب زمانیکه دکترداشت سونو میکرد همش ایه الکرسی میخوندم داشتم از استرس میمردم که یه باره خاله صادقی(منشی دکتر که قبلا همکار سابقم بود)گفت نمیخوای به مانیتور نیگاه کنی و نی نی شیطونت ببینی ؟ با کلی ذوق به مانیتور خیره شدم .دکتر شروع به توضیح دادن کرد :این دستشه این پاشه .... داشتم از خوشحالی میخندیم که یه دفعه دیدم بابامرتضی با خاله صادقی هم اومد داخل مطب   چه صحنه ای بود ...
21 شهريور 1390

عزیزم خوش اومدی

 عزیز مامان ، گل خوشکلم ،تاج سر بابا سلام خاطره اولین روزی که فهمیدم پا به زندگیمون گذاشتی هیچ وقت یادم نمیره سه شنبه ٢١ اردیبهشت سال ١٣٩٠ اون روز خدا به ما عنایت کرد و یه دونه از فرشته های نازنینش رو به ما بخشید خدایا واسه این نعمت بزرگ هزار هزار بار شکرت خدایا بهمون سعادت بهترین پدرومادر دنیا بودن رو بده خدایا حالا که ما رو لایق داشتن این فرشته کوچولو دونستی بازم مثل همیشه همراهمون باش و تنهامون نذار کمکمون کن تا بتونیم همون جور که دوست داری نی نی امون رو تربیت کنیم در سایه الطاف جد بزرگش فاطمه الزهرا (س) نی نی نازم من و بابایی خیلی دوست ...
21 شهريور 1390